ايليا جيگري ايليا جيگري ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

ايليا نفس مامان ليلا

ميهماني رفتن به منزل دخترعمو در كرج

براي دومين بار با ايليا جون و مامان جون و آقاجون وآجي فرناز به منزل دخترعموي ماماني در كرج رفتيم . عكسهاي ايليا در منزل دخترعمو    كنجكاويهاي ايليا و تست كردن مبل منزل دخترعمو :                                           به نظر ميرسه كه خيلي راحته  حالا ببينم روي زمين بشينم چه طوره ؟‌ ولي فكر مي كنم روي مبل راحتترم . حالا از چي و چه جوري ساخته شده ؟  ايلياي شيطون داره داره با آقاجون كه در بالكن نشسته ، دالي بازي مي كنه . ديگه وقتشه آقاجون بياد اينور در . ...
30 شهريور 1392

تولد 1 سالگي پادشاه جان و زندگي ماماني

ناز گلم ! روز تولدت چون با ماه صفر همزمان شده بود تصميم گرفتيم كه تولدت را بعد از تمام شدن ماه صفر بگيريم . به همين خاطر روز تولدت را 30 بهمن ماه گرفتم . چه زود يكسال گذشت اصلا باورم نميشد كه همون پسر كوچولوي ناز و ضعيف ديروز ، الان يكساله شده باشه . چه زود زمان ميگذره و چه زود ما پير ميشيم . از خدا ديگر هيچ نمي خواهم ديگر هيچ آرزويي ندارم. رويايم را مي خواستم كه به آن رسيدم دنيا را مي خواستم كه آن را به دست آوردم .رويايي كه همان دنياي من است و تويي همان دنياي من .                                              ...
27 شهريور 1392

ده ماهگي ايليا جونم

ناز گل مامان عادت كرده بود هر وقت كه خوابش مي اومد با گوشش بازي مي كرد يعني هر وقت شروع به ماليدن گوشش مي كرد ، مي فهميدم كه خوابش مياد . دايي عباس جون و ايليا جيگري  اين لباس هميار پليس رو هم مامان جون و آقا جون براي ايليا نفس خريدند . دستشون درد نكنه . ببينيد چه آقا پليس خوشگلي شده . اي به قربونت بره ماماني . از خوشحالي داره ناناي ناناي ميكنه . ...
26 شهريور 1392

هفت ماهگي ايليا جونم

ايليا با كلاه جومونگ  وقتي بعد از تمام شدن مرخصي به محل كارم برگشتم ،‌ مي خواستم تو عزيز دلم را به مهد بفرستم ولي خاله مينا گفت كه از تو مواظبت ميكنه .حدود يك ماه پيش خاله مينا موندي ولي چون خاله مينا خودش خيلي سرش شلوغ بود و با وجود هستي كوچولو ، ناچار شدم كه از گذاشتنت پيش خاله مينا منصرف بشم . بنابر ميل باطنيم تصميم گرفتم كه به مهد بفرستمت ولي باز دلم راضي نمي شد چون از بعضي از مهدها خيلي تعاريف بدي شنيده بودم . پس با مديريت اداره صحبت كردم كه از كارم استعفا بدم ولي ايشان گفتند كه ميتونم تو رو هم با خودم به اداره ببرم چون تو شرايط فعلي نمي تونند نيرويي جايگزين كنند . پس روروئك و كالسكه و مقداري از وسايلت رو با خو...
26 شهريور 1392

نه ماهگي ايليا جونم

قند عسل ماماني وقتي 1روز مونده بود كه پا به 9 ماهگي بذاره كلمه ماما رو از لباي قشنگش شنيدم.        اين دو تا عكس رو در اداره ازت گرفتم . واي خدا چه پسر مودب و نازي . فدات بشششششششششششششششششششششششم.   ...
25 شهريور 1392

هشت ماهگي ايليا جونم

3 مهر  ايليا در فروشگاه هايپراستار عزيز دلم وقتي روي صندلي مخصوص كودك در فروشگاه خوابوندمت ، اصلا آروم و قرار نداشتي . همش نق ميزدي و ميخواستي بياي بغلم و همه جارو نگاه كني .   جشن دندوني  اولين دندوناي نازت در روز 11 مهر سال 88 ديده شد يعني دقيقا 8 ماه و 3 روزت بود . خواستم برات دندونك درست كنم كه مامان بزرگ و بابابزرگ هستي مهمونمون شدند و جشن دندونيت افتاد براي 22 مهر كه مامان جون زحمتش و كشيد . به رسم قديميا برات دستمالي پهن كرديم و يه سري وسايل از قبيل قيچي و ماشين حساب و دفتر و ..... گذاشتيم و ازت خواستيم كه يكي را برداري و ايليا جيكري هم ماشين حساب را برداشتي . آخه بعضيا ميگن بچه تو...
25 شهريور 1392
1